همنورد

کوهنوردی

همنورد

کوهنوردی

روزهای دلتنگی

معمولا وقتی از دست کسی ناراحت می شین چیکار می کنید ؟ عصبانی می شین یا قهر می کنین ؟ یا اصلا به روی خودتون نمی ارین ؟

می تونه همه اینا باشه البته بستگی داره طرف کی باشه بعضی وقتا یه داد می زنیم و خودمون و خالی می کنیم بعضی وقتها خیلی ناراحت می شیم ولی ترجیح میدیم سکوت کنیم و لبخند بزنیم و وانمود کنیم که انگار اتفاقی نیافتاده این کار از همه سخت تره ولی معمولا بعدش ادم احساس رضایت بهتری می کنه طرف هم معمولا یه جورایی خلع سلاح میشه

ادمی مثل من که معمولا صبرش زیاده و دیر عصبانی میشه ( ولی اگه عصبانی بشه دیگه دیوونه میشه ) و اهل قهر کردن هم نیست یه وقتهایی از این کارا می کنه و وانمود می کنه که اتفاقی نیافتاده و لبخند می زنه در حالی که به شدت ازرده شده . تو ایجور وقتها اگه ادم خوش شانسی باشید مثل من که همیشه حداقل 2 تا دوست به معنای واقعی در زندگیم داشتم زنگ می زنم بهشون و در کنار یک دوست دیگه حتی گاهی وقتها نیازی به درد دل کردن هم نیست در سکوت هم انگار در کنارشون احساس بهتر داری و داره حالت بهتر می شه

این پنجشنبه هم برای من از این روزها بود . قرعه به نام شبنم افتاد و چه پنجشنبه خوبی شد در کنار شبنم دوست داشتنی.

در یک کافی شاپ قهوه ای خوردیم و از دغدغه هایمان گفتیم و شنیدیم و بعد رفتیم سینما آزادی خواستیم فیلم " جرم" کیمیایی رو ببینیم که بلیط نداشت به ناچار فیلم " برف روی شیروانی داغ " ساخته آقای محمد هادی کریمی رو دیدیم .

داستان زندگی یک شاعر بود که قصه با مرگ اون شروع میشه . حرف خاصی نداشت ولی بازیها و فضای فیلم آزار دهنده که نبود هیچ به دل هم می نشست تکه ای کوچک از زندگی یک شاعر و شاگردانش و خواندن چند شعر عاشقانه کل فیلم رو شامل میشد ولی انگار یه موسیقی خوب گوش کردی وقتی از سالن می ای بیرون انگار یه والیوم بهت زدن چون یه جورایی تو عالم دیگه ای هستی البته شاید حس من و شبنم در اون روز خاص اینگونه بود ولی در کل بد نبود. 

یه جا تو فیلم از فرخ نعمتی که نقش شاعر رو بازی می کنه یکی می پرسه  حالتون چطوره ؟ می گه مثل برف روی شیروانی داغ 

صدای تاثیر گذاری داره آقای فرخ نعمتی فکر میکنم علت انتخاب ایشون برای این نقش عمدتا صدای خاص وی بوده .

صداشو دوست دارم 

نظرات 6 + ارسال نظر
کامبیز جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ

سلام
از چی آزرده شده بودین؟ از کی؟

از اطرافیان . کی و چی خیلی فرقی نمی کنه ... می گذره همچنان که این هم گذشت

کامبیز یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ب.ظ

می خواستم چند جمله ای براتون کامنت بذارم ولی اصلا حال و حوصله هیچ موضوعی رو ندارم . شما چطور؟

این حالت برای همه پیش می اد ولی نباید زیاد تو این حالت موند که دیگه خطرناک میشه
حتما بهتر می شین من مطمئنم

من خوفم مرسی

کامبیز سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ب.ظ

سلام؛ این روزها کجایین؟ زندگی خوب پیش میره؟

این روزها مشغول زندگی هستم مثل تمام روزهایی که گذشته کار مهمی نمی کنم و این یه کم ناراحت کننده اس
شما بهترین ؟ اوضاع و احوالتون خوب شد

همنورد شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ب.ظ http://vndamoon2.blogfa.com/

سلام
کم پیدای
ول کن این دنیا را
برو کوه

پای رفتن ندارم با این پای مصدوم کجا میشه رفت

شما که میرین جای ما هم خالی کنین

کامی یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ق.ظ

سلام. من هنوزم حالم خوب نیست. نمی دونم چرا همش فکر می کنم حالم زیر درخت کهنسالی در ارتفاع ۲۷۰۰ متری که زمانی از کنارش رد شدم و نشستن در تنهایی کنار چشمه و خلوت با خدا خوب خواهد شد. اما چون حال هیچ کاری رو ندارم از تصور تنگ نفس ناشی از بالا رفتن از اون ارتفاع دوباره حالم بد میشه. به امید روزی که هر ایرانی یک هلی کوپتر داشته باشد.

وای چقدر تنبلی

ارتفاع ۲۷۰۰ که دیگه تنگی تنفس نداره ( ارتفاع شروع خودش حداقل ۱۰۰۰ متره ) مگه قراره بدویی بعدشم اروم اروم که بری اصلا تنگی نفس و عرق ریختن نداره
به امید اینکه هر ایرانی یه روز با تنبلی خدافظی کنه

ولی من مطمئنم زیر اون درخت کهنسال و یا کنار اون جوی اب حتما حالتون خوب میشه من که از وصفش حالم خوب شد

کامی یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ب.ظ

ولی آدم هر چقدر هم منزوی و تنها باشهُ نمی تونه به خلوت اون دره ی پهنی که من می گم عادت کنه. سکوت و گاهی صدای هووووفففف ملایمی که لای برگهای عجیب و غریب او درخت می پیچید. چوپان ها دور اون درخت سنگ چیده بودن که می شد روشون یا کنارشون نشست و درخت سایه ی تیره ؛ پهن و گردی داشت. وقتی به سمت دیگه ی اون تپه ها می رفتی تا عمق دره ی منتهی به اونجا رو ببینی تازه می فهمیدی که ارتفاع یعنی چی. شما از دیدن ارتفاعی که پشت سر گذاشتی چه احساسی پیدا می کنی؟ ارتفاعی که هر مترش آکنده از سکوت و خلوتی باشه.

چه جای جالبی بوده کجا بود؟

من تو این محیط ها که قرار می گیرم معمولا خودمو می سپرم به فضای محیط به ابهت و بزرگی اونجا و کوچکی خودم و رها می شم تو یه عالم بی زمانی و بی مکانی

دوست دارم این مکانها رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد