لازم نبود حرفی بزنی
من نگاهت را که هیچ
صدای نفست را هم که بشنوم
برایم کافی است که داستانت را بفهمم
که ببینم دلت را همچون اکواریومی که شیشه ای است
انکار چرا ؟
این بار اولی است که به اینجا می آیم . حس خوب دارم . با کمی خواندن و بخصوص با دیدن خنده ی شیرینی که در سایه و آفتاب و کوله پنهان است و پنهان نیست .
سلام فرناز عزیزمعذرت بابت تاخیر در پاسخ راستش چون دیگه نمی نویسم اصلا سر نزدم ببینم کامنت دارم در هر حال ممنون از نظرت
بسیار زیبا بود
این بار اولی است که به اینجا می آیم . حس خوب دارم . با کمی خواندن و بخصوص با دیدن خنده ی شیرینی که در سایه و آفتاب و کوله پنهان است و پنهان نیست .
سلام فرناز عزیز
معذرت بابت تاخیر در پاسخ
راستش چون دیگه نمی نویسم اصلا سر نزدم ببینم کامنت دارم
در هر حال ممنون از نظرت
بسیار زیبا بود