همنورد

کوهنوردی

همنورد

کوهنوردی

حس خوب یک روز برفی

 

برف که می بارد خیلی ذوق می کنم ، ذوق کودکانه ای که این روزها کمتر سراغ من می اید منه درونی سالخورده ای که دیگر خیلی از زیبایی های این جهانی را با عینکی ازتردید می نگرد

 برف که می بارد ، قدم زدن در یک خیابان پر درخت ، دست در جیب با هجوم افکارخوب و بد خاطرات تلخ و شیرین و کنار آمدن باخود ، کنار امدن با دیگران و  حس خوب درک کردن ، که درک کنی همه ادمهایی دورو برت را و شاید بخشش همه چیز و امید بخشیده شدن و نق نزدن که اپیدمی شده که حالم را بهم می زند این نق زدنهای بی انتها 

رسیدن به این حس درک کردن در یک روز برفی سهل تر است برای من 

 خیابانی را که شروع کرده ام  که زیر این نم نم برف تا انتها بروم هنوز به انتها نرسیده با دنیا به آشتی رسیده ام و آن لبخند کمرنگ اما پر رضایت بر صورت یخ زده ام حک شده است

این روز برفی و این خیابان پر ازدرخت من را یه یک حس خوب رسانده ، شاید به درک هستی ، به حس زندگی ، به امید ، هر چند که امیدها اکثرا واهی اند ،اما مهم نیست ، امید تنها امید می تواند حس اکنون ادمی را خوب و خوبتر کند و این امید وقتی با این برف زمستان توام می شود به وجد می ایم

برف که می بارد حس خوبه نوشتن به سراغم می اید حسی که این اواخر مدام به خواب زمستانی میرود
برف که می بارد بیخیال و سبکبال می شوم

شاید چون زاده ی یک روز برفی ام اینگونه سر ذوق می ایم 

ذوقی کودکانه  

لازم نبود حرفی بزنی  

من نگاهت را که هیچ  

صدای نفست را هم که بشنوم  

برایم کافی است که داستانت را بفهمم  

که ببینم دلت را همچون اکواریومی که شیشه ای است  

 

 انکار چرا ؟ 

طهران تهران

 

چند سال پیش با تعدادی از دوستان وبلاگی گروهی به راه انداختیم و قرار بر این بود که نقدی بر فیلم هایی که میبینیم بنویسیم البته به غیر از من دوستان دیگر کلی دانشمند سینما بودند متاسفانه بعد از مدتی من و چند تای دیگر نوشتن را تعطیل کردیم راستشو بخواین اصلا فیلم دیگه به ندرت می دیدم. 

 

دوستان حکم دادند که دی وی دی فیلم طهران تهران را به شرط این به من می دهند که درباره فیلم چند خطی درآن وبلاگ بنویسم . ما هم چاره ای جز اطاعت نداشتیم. 

مطلب را در اینجا بخوانید