به شبنم عزیزم
"هیچ اتفاق خاصی نیافتاده است تنها
شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخاستم "
نه مرادم نه مریدم / نه پیامم نه کلامم / نه سلامم / نه علیکم / نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی / نه چنینم که تو خوانی و نه آن گونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم / نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و نه برده ی دینم
نه سرابم / نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم / نه حقیرم / نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم / نه جهنم / نه بهشتم
چنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم
حقیقت نه به رنگ است و نه بو/ نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او /نه به جام است و سبو...
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود آن راز گهر بار جهان را / آنچه گفتند و سرودند تو آنی
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی / تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه عشقی / تو اسرار نهانی / همه جا تو نه یک جای نه یک پای
همه ای با همه ای همهمه ای
تو سکوتی / تو خود باغ بهشتی / تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک
بزرگی نه که جزئی / نه چون آب در اندام سبوئی / خود اوئی به خود آی
تا در خانه متروک هر کس ننشینی
و به جز روشنی شعشه ی پرتو خود
هیچ نبینی
و گل وصل بچینی
زیباست
اسم سراینده ش رو هم بنویس
مولانا معروف تر از این حرفهاست
نه توی باغ بهشتم/گرچه که نفس بکشتم-نه به دنبال جهنم/که اصلن عرضه نداشتم- من از این فیض گذشتم / بس که دنبال پول گشتم-نه چنینم نه چنانم/ پی یک لقمه ی نانم*.
آدم وقتی با زندگی امروزی درگیر باشه فرمولای قدیمی مثل این بهش روحیه نمیدن. مولانا هم دلش خوش بوده-حقم داشته؛ اون موقع ها هنوز چیزی رو هدفمند نکرده بودند که.
---------------------------------------------------------------------
* من این شعر رو در جواب مثنوی معنوی سرودم.اگه وزنی جور در نمیاد ببخشین دیگه. یه دفه جو گرفتدم.
جالب بود از دور دستی بر آتش دارید
من همین جا از عالیجناب مولانا درخواست می کنم اگه میشه جوابیه شما را همینجا بنویسن
و اما نظر خود من در مورد شعر همون سه کلمه ای است که به عنوان تیتر برای این پست انتخاب کردم و این هم به دنبال یه بحث فلسفی با دوست عزیزی بود که جای شما و سایر دوستان خالی کلی بحث فلسفی کردیم و به یه نتایجی از جمله این سه کلمه رسیدیم... الباقی
«تو خود ، اویی»!!؟؟
نع... نه مولانا و نه خود «او» هیچ جا اینجوری نگفتن. شاید گفته باشه که تو «جلوه ای» از وجود من هستی ولی «من» نیستی.
(همینجوری برید جلو ممکنه فردا ادعا کنید که ... آخه از این چیزا زیاد اتفاق افتاده .هول نشین!! هاها)
مگه داستان انا الحق حلاج و نشنیدین ؟! میگن می رسن به جایی که دیگه فاصله ای نیست و "خود" و "او" قابل تشخیص نیست . ما که نرسیدیم الله و اعلم
سوء تفاهم نشه من خودمو نگفتم و ادعایی هم ندارم :)
خودتونم دارین میگین «میگن می رسن».اونا «بگن»؛ شما به شایعات توجه نکنین. چرا نباید یاد بگیریم وقتی یک شهروند ساده؛ با شرف؛ بی کلک و یکرو باشیم والبته پیچیده نباشیم؛ اونوقت میشه خوشبخت بود؛ شاد بود؛ و خدا رو به خاطر لذت «زندگی» شکر کرد: مثل یک ترکیه ای؛ مثل یک اسپانیایی؛ مثل یک سوئدی؛ مثل یک .. مثل یک آدم.
هیچ یک از شهروندای ترکیه که ادعا می کنند مولانا مال اوناست حتی یک خط شعرشو بلد نیستند اما ضمن ادعا روی عارف ترین شاعر صوفی تاریخ؛ «خودشون روابط اجتماعی ساده ای دارند» و همینجوری هم خوشبختند. ما برای آدم شدن و شرف داشتن باید حتمن صاحب کرامات بشیم و بجایی برسیم که «گل وصل بچینیم».لازمه؟؟. سنگ بزرگ علامت نزدنه. اگه قرار باشه یه روز همه حلاج بشن من که نمی شم. فقط نگاهم به اسمونه و بنده وار به خاطر داده و ندادش اونو شکر می کنم. چه لزومی داره اینقد هی با خودم ور برم ور برم تا خودمو باهاش یکی کنم.
من نسخه نپیچیدم که همه انجام بدن . هر کس علاقمند باشه طبیعتا می ره دنبالش و منافاتی هم با آدم بودن نداره . اصلن برای آدم بودن نیازی هم به این کرامات نیست.
ترکیه که هیچ من کمتر کسی رو می بینم که دنبال کرامات باشه این روزا ، اصولا دنیای مدرنیته انقدر جذابیت های دیگه برای بشر ایجاد کرده که فرصتی برای اینگونه خلوت کردنها برای "خود " و "او " باقی نمی ذاره چون رسیدن به این گونه مراحل سالها تلاش و مشقت می خواد که تضاد اصلی با روحیه بشر امروز داره که تو عصر سرعت داره زندگی می کنه .
ما فقط احوالات این صاحب کرامتان رو می خونیم همین ..
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست
انگار اینجا خبری از آن همه عسک های کوهنوردی دماوندی و اینا نیست. پس کوجاین؟
وقت نشده هنوز
چشم عکسهای دماوند رو هم آپ می کنم
سلام
شما قهر کردین؟
دلمون ترکید که بابا. یه چیزی بنویسین دیگه. اِ !
قهر نه
یه کم گرفتاری و تنبلی و این حرفا
ولی چشم می نویسم
میشه بگین منظورتون از گرفتاری و این حرفا چیه؟
(اگه نگین مجبوریم حدس بزنیم!)
Rastesh kar. Vali alan ye hafteye mishe ke pam shekaste o mashghole esterahat e motlagham
آخ اخ !حدس زدم یه کاری دست خودتون دادین. خوب چرا همینو ننوشتین اقلاْ بفهمیم در چه حالین؟ بیاییم عیادت؟ با کمپوت و این چیزا؟
اون موقع هنوز این اتفاق نیافتاده بود الان ۲ هفته میشه که خونه نشین شدم . تو کلاس سنگنوردی .
مرسی از لطفتون .
من منتظر کمپوت هستم ها . فقط شما دیگه آناناس نیارین شکل آناناس شدم :))
اومدیم به اون آدرس چند سال پیشتون. گفتن از اینجا رفتن یه محل دیگه. نتونستیم پیداتون کنیم.
انگار نه انگار. خسته شدیم از بس به اینجا سر زدیم. نکنه یه جا دیگه چادر زدین؟!
یعنی ما حق نداریم دلمون واستون تنگ بشه؟ نگرانتون بشیم؟ چرا اینقد بی خیالین شما؟ بسکه کوه رفتین مثل صخره ها خشک شدین.
واللللا دیگه! دیگه چی بگیم دیگه.؟
سلام
ببخشید . ولی اوضاع پام کلافم کرده و درگیر اونم به همین دلیل اینجا کمتر می ام . وبلاگ گروه و که می نویسم دیگه فرصت به اینجا نمی رسه
عنقریب گچ پامو باز می کنم